علمهاء پیشینگان را خاصیت آنست که : آموزندۀ وى باوّل کار نداند که فایده چیست اندر آنچه همىآموزد . پس بآخر بیکبار بداند ، و فایدۀ آن اندر رسد و بغرض وى .
بس باید که خوانندۀ این کتاب را ، دلتنگ نشود بشنیدن چیزهایی که زود فایده را ننماید.
رساله ی علایی از حکیم ابو علی حسین بن عبدالله بن سینا ــ صفحه 10
دلم جا مانده در کویَت ، بـزن آن را به گـیسویـت
گـل سرخی شود قلبــم ، میـان مـوی دلجـویـت
زدی شانـه به مو ، قلبـم زمین افتـاد ، میبینی؟
شده صـد تـکـّه چون آییـنه ، در هــر آیـنـه رویـت
مواظـب بـاش دستـت را نبُـرَّد شیـشه ی قـلبـم
ولـش کـن ، دست بـردار از دلـم ، بـردار جارویـت
مکن گریـه ، من اصلاً قلب میخواهم چکار آخـر ؟
اگر هم خواستم می بیـنمش در چشم آهویـت
از این اجنــاس نامـرغوب اگـر دیدی بـزن بـشکن
بـزن بـشـکـن دلـم را و نــیــاور خَـم بـه ابــرویــت
فــدای تــار مـویــت ، میـخـرم خوشکلـتـرش را و
بـهـانـه میـکنـم این را و راهـی میـشوم سویـت
دل بشکستـنـی بهــتر که هــر چـه زود تـر بــانـو
شکست و تـو نـدیـدی دیگر ایـن دیـوانه پهلویـت
سعید وکیلی - اردیبهشت یک هزار و سیصد و نود و چهار
در قطعـه ای از بــاغ بهـشـتـیـم ، خدایــی !
در وصــف تــو گــویـنـد ، که حــج فـقـــرایـی
دارا و نــدار و هـمـــه ، آیــنــد گــــدایــی
حـالا کــه نـشــد کـعـبــه مــرا راضـــیِ دیـدار
من هـم به دل احـرام تـو بستـم که رضـایی
مـاه از سـر گـمـنـامی تـو ، مسـت غرورست
عشق من ازین صحن به آن صحن عبورست
یــاد حـرمـت ، مـوجــب ادخــال ســرورست
خـورشیـد کـه نـه ، گنبــد تو منبــع نـورست
ابــر و مــه و خـورشیــد و فـلـک آیـنـه هـایی
هـر لحظـه بـه یــاد حرمت نعشـه و مستــم
از جـام مِـی و سـاقـی و از میــکـده خستـم
لـیـوان یــه بــار مـصـرف ، آمــاده بـه دستـم
لب تشنه ی یک جرعه ام از چشمه ی زمزم
سـرچشـمه ی زمــزم بود ، اسمــال طلایی
گـفـتـنـد بسازیـم طـلسـمـی کـه گـنــه کــار
را در1 نـدهــد بـهــر ورودش بــه حـرم ، بـار2
در پـشــتِ در ایــستــاده ام ، در کـفِ دیــدار
نـقــاره نــدا داد ، طـلـسـم از نـفــس افـتــاد
بـود از تـو بعید ایـن روش ای شیـخ بهایـی3
هر وقـت رسیدیم بـه مشهـد ، به سلامـت
دادیـــم ســلام ، از طـــرف بـــاب جــوادت
سـلــطـان تویــی آقا و منـم عبــد سیـاهت
من « آمــدم ای شاه ، پناهـم بده » شایـد
ایـن گـونـه دهـی خـطّ امـانـی ، ز گنـاهـی
گریـه کند به جای من ، چشـم الکتـریکی ات
پــاک شـود گـنـاه مـن ، از قِبـَل تبـاکـی ات
جام یه بـار مصـرفی ، در طلـبـت گشـوده لب
تا برسد به دست من ، جرعه ی آب پاکی ات
دریافت حجم:385 kb
قال امیرالمؤمنین علیه السلام : اِنَّ الْعاقِلَ نِصْفُهُ اِحْتِمالٌ وَ نِصْفُهُ تَغافُلٌ؛
به راستى که نیمى از عقل، "بردبارى" و نیمه دیگرش " خود را به غفلت زدن " است.
(غررالحکم،ص139،حدیث 29)
ازیـن پس مست مستم ، از شراب ناب دُردیـگر
مگـر باطل دهد پیـوند ، دل ها را ، به همدیـگر
حقایـق خط بطـلان می کشد ، بر روی یکدیـگر
زبان در کام گیر ای عقل ، سوفسطایی ام دیگر
رفـاقـت کـردن و تـرس از مـدارا داشتـن تـا کی
محبت دیـدن و ظلم و ستـم پنـداشتن تـا کی
خدایا منعمم گردان به غفلت های پی در پی
نـمـانـد کینـه ای در این دل دیـوانــه ام دیگــر